زبانحال امیر المؤمنین علیه السلام
از شرار دل من چـشم تــرم می سوزد دل من بیشتر از زخــم سرم می سوزد مثل نخــلی كه فتــاده است كنــار دریـا دل گرفته شرر و چشم تــرم می سوزد برغریبی حسین و حسن و زینب خویش همچنان شمع؛ دل شعـلـه ورم می سوزد تا به رخســارۀ عبــاس نگــاهــم افتــاد دیدم از غصه وجـود پســرم می سوزد چون به زینب نگرم یـاد كنم از زهــرا گوئیا فــاطـمه پـیش نظــرم می ســوزد اینـقــدر اشك نریــزیـد عــزیــزان دلــم كه من از آتش این غم جگرم می سوزد قدری از بستـر من فــاصله گیـرید همه هر یتیمی كه بود دور و برم می سوزد بسته ام بــار سفــر لیـك خــدا می دانــد نگرم چون به شما بال و پرم می سوزد ای« وفائی» به خدا تا ابدیت همه شب همچنان ماه چراغ سحــرم می ســوزد |